پرواز

در آسمان تفکّر

پرواز

در آسمان تفکّر

این وبلاگ کاملاً شخصی است.

ورود ممنوع.
دنبال کردن ممنوع.


آخرین مطالب

دیشب به شاگرد خیاط قول داده بودم زیر یکی از پستهاش کامنت بزارم.

سحر نشستم و نوشتم.

اینجاست.

سرم تا عمق وجودم درد گرفته.

تیر می کشه.

باید براش می نوشتم.

۱۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۵:۳۵
زهرا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۱۷
زهرا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۶:۴۲
زهرا

الآن دیگه حاضرم سلطان.

من دیگه مال خودتم. خود خود خود تو.

بی هیچ کس.

بی احدی.

نه چشم امید به کسی دارم نه انتظار و توقع از کسی.

نه آمالی، نه آرزویی.

پُرم از داشته هایی که دادی و ندانستم اونها رو کجای خودم بزارم.

پرم از به دست آورده هایی که دادی و ندانستم اونها رو کجا صرف کنم.

همینطور بذل و بخشش کردم و کردم و کردم. تمومم دیگه سلطان.

تمومم.

تو هرچی که خواستی به من یاد بدی، دادی.

هرچی خواستی بمن بفهمونی، فهموندی حتی به بدترین وجه ممکن. حتی به خوارترین، شنیع ترین، جانگدازترین و سوزاننده ترین طریق ممکن. و من تمام اونها رو به جون خریدم. پذیرفتم.

ولی سلطان

می دونی که بدترین زخمی که بر من زدی چه بود؟

اینکه هرچه هست و می آید و می نشیند، به جز سرابی بیش نیست.

سراب.

به جز تو کسی نیست. به جز تو نباید خواست.

به جز تو نباید دل بست.

به جز تو نباید امید داشت.

همه تویی؛ ای قاهر.

همه تویی؛ ای قادر.

هیچ کسی، هیچ نیست به جز تو.

تویی که هستی و تویی که اصلی. و تویی که منتهایی.

چه دستاورد تلخی. چه دستاورد شیرینی.

نه بهتر است بگویم چه دستاورد بی طعمی.

۱۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۳:۴۴
زهرا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۱۹
زهرا

سالها در به در این کوی و آن کوی بودم در پی تو.

به هر رایحه ای، سر می چرخاندم که شاید از سوی تو باشد.

به هر آیه، نشانه، چشمها گرد می کردم که شاید رهنمونی باشدم رو سوی تو؛

به هر کس می رسیدم، نشانی از تو می جستم؛

زمانی من پر از نور امید و آرزو بودم؛

زمانی چشم در راه تو می داشتم؛

ولی جانا

دگر نای تو را جستن ندارم.

امیدی بر وصال تو ندارم.

آمدی، جان را فدایت می کنم.

اگر هم نامدی، با دیدگانی خسته و تاریک، به خط ممتد یادت نگاهم را گره می زنم.

حالا تو مختاری هرچه خواهی با دل من نرد بازی.

بباز ای نازنینم.

مهربانم.

جان جانم.

این تو و این قلب پاره پاره ی من.

۱۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۶:۳۸
زهرا

آهااای سلطان، متکبر، رؤوف، لطیف، جبّار

داری با من چکار می کنی؟

خودت می دونی من آن فآن با تو نفس می کشم.

اصلاً ساعت وجود من با تو و با نگاه تو تنظیم شده.

می دونی چقد نفسم به تو بنده.

می دونی چقد بهت حساسم.

می دونی چقد برام مهمه که رضا باشی ازم یا نه؟

می دونی، خوبم می دونی ای علیم. ای خبیر. ای حکیم.

پس لطفاً منو آگاهم کن چکار داری می کنی با من؟

با قلبم.

با روح و روانم.

با وجودم.

من از تعلیق بدم میاد.

من از سردرگمی کلافه ام.

روشنم کن. بصیرم کن.

خودت خوب می دونی هیچوقت و هیچوقت نخواستم و نمی خوام که مثل بنده های عادی تو باشم.

خودت محرکم بودی برای رشد و تعالی.

منو با طاقتم ابتلا نکن.

لطفاً

۱۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۲۶
زهرا

آدم باش دختر.

مراقب باش باز وا ندی.

مراقب باش باز سهل انگاری نکنی در انتخابت.

تو دیگه تاب و توان در هم کوبیده شدن رو نداری.

دیگه توانی و انرژی ای برات نمونده که بخوای صرف این و اون کنی.

صرف آدمایی که واقعاً ظرفیتشون محدوده و انگار فقط برای یه چیزایی ساخته شدن.

حواستو جمع کن دختر.

آدم از یه سوراخ چند بار گزیده نمیشه.

هوای دلت رو داشته باش.

نزار مورد هجوم بی حرمتی ها و بی احترامی ها قرار بگیره.

یه حریم محکم دورش بکش، اجازه نده هرکسی بیاد سراغش. و تو هم خواهشاً قلبت رو حراج نکن و به ثمن بخس نفروش.

۱۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۴۰
زهرا

یک بنده خدایی در وبلاگ عمومی، یک کامنت خصوصی داده بود، که من توی یک پست جدا، جوابش رو دادم:

این پست

۱۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۴۴
زهرا

داشت از خونه می رفت بیرون، باز دوباره سر یک موضوع کوچیک و پیش پا افتاده، بحثی راه انداخت و اوضاع رو به هم ریخت و دست بچه رو گرفت و رفت.

باز دوباره عصبی شدم.

با اینکه اشتباه از او بود؛ و کاری کرد که نباید می کرد و حرفی زد که نباید می زد یا حداقل سنجیده می گفت؛ دلم طاقت نیاورد و بهش پیامک زدم و ازش خواستم به قضیه فکر نکنه تا بتونه رانندگی کنه.

نیمساعت، چهل دقیقه بعد زنگ زد. گفت: من نباید اذیتت می کردم. تاوانش رو چه زود پس دادم.

گفتم: چی شده؟

گفت: اومدم از خیابون رد بشم؛ پام گیر کرد به جدول کنار خیابون، کم مونده بود با سر بخورم زمین؛ دست راستم رو گرفتم جلو تا خودمو کنترل کنم؛ نمی دونم دستم یهو چی شد. فکر کنم در رفته. ...

.

من که برای هیچ کسی بد نمی خوام. ولی هر وقت مظلوم واقع بشم و کسی در حق من بدی کنه، از خدا می خوام متوجهش کنه. اما نه به بدی. به خوبی و راحتی. دیگه خدا می دونه و بنده هاش.

۰۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۲۶
زهرا